کد مطلب:301425 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

داستان زلزله


31- هارون بن خارجه به طور مرفوع (با حذف اسناد) از حضرت زهراء علیهاالسلام نقل می كند كه در دوران خلافت ابوبكر زلزله ای رخ داد، مردم از ناراحتی نزد ابوبكر و عمر رفته دیدند آنها نیز به علی بن ابیطالب علیه السلام پناهنده شده و به طرف خانه او رفته اند از این رو به دنبال آن دو تا در خانه حضرت رفتند، علی علیه السلام با كمال خونسردی از منزل بیرون آمده و به بیرون شهر رفت و بر روی تپه ای نشست مردم نیز به تبعیت از آن حضرت بر روی آن تپه نشسته و به تماشای دیواره های شهر مدینه كه در حال تكان خوردن و آمد و رفت بود پرداختند، حضرت روی به آنان كرده و فرمود گویا شما از این منظره ترسیده اید؟ گفتند: چگونه ترس نداشته باشیم و حال آنكه تاكنون چنین چیزی ندیده ایم.

حضرت زهراء می فرماید: در این لحظه حضرت علی علیه السلام لبهای مبارك را تكان داده و بعد دست بر زمین زده و فرمود: تو را چه شده است؟! آرام باش، بلافاصله زمین آرام شد، مردم از این عمل حضرت بیش از خونسردی او به شگفت آمدند، حضرت فرمود: شما از این كار من دچار شگفتی شدید؟

گفتند: آری، فرمود: من همان انسانی هستم كه خداوند متعال درباره او فرموده است:

«اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان مالها»

من همان انسانی هستم كه به زمین می گوید: هان! ترا چه شده است


«یومئذ تحدث اخبارها» و زمین با من سخن می گوید. [1] .


[1] دلائل الامامه /1- 2- 3، و مثل حديث در كتاب احقاق الحق 7/ 307 و كتاب ينابيع الموده تاليف قندوزي صحفه 257 آمده است.